ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برای تو دلم آیینه ی خوبی ست
رفیق و همدم دیرینه ی خوبی ست
به دنیا پشت کرده باورش اینست
که تنها عشق تو گنجینه ی خوبی ست
نشو مظنون به خاطر خواه مجنونی
گه پیشت صاحب پیشینه ی خوبی ست
برایت تا همیشه سینه ی عاشق
تفرجگاه پر سبزینه ی خوبی ست
خودت را در درونم باز بینی کن
برای تو دلم آیینه ی خوبی ست
محمدعلی ساکی
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگار ما
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی
فریاد و نالهای دل زار زار ما
دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
بودیم بر کنار ز تیمار روزگار
تا داشت روزگار ترا در کنار ما
آن شد که غمگسار غم ما تو بودهای
امروز نیست جز غم تو غمگسار ما
آری به اختیار دل انوری نبود
دست قضا ببست در اختیار ما
یارب وفا عطا کن آن شوخ بی وفا را
تا از وفا نوازد عشّاق بینوا را
از چشم بد نکردیم هرگز نظر به خوبان
آیا چه شد که از چشم انداختند ما را؟!
از جرم خوردن می ای شیخ بگذر از من
کز بهر دفع دردم خوردم من این دوا را
اوّل به عاشق خود یاری جفا نمی کرد
آیا کدام ظالم بگذاشت این بنا را؟
گوهر ز بحر طبعم می آورم به بازار
تا مشتری که گردد این جنسِ بی بها را
ای پادشاه خوبان شُکرانه ی تجمّل
دریاب از عدالت درویش بینوا را
گر می کنی عبادت مقبول و بی ریا کن
کایزد نمی پسندد طاعات با ریا را
چون بی حیاست عاشق رسوا شود غمش نیست
رسوا مکن خدایا معشوق باحیا را
خرّم، به روز وصلش باش از گناه قانع
ز اندازه ی گلیمت مگذار بیش پا را
خرم اصفهانی
یار
هی یار، یار!
اینجا اگر چه گاه
گُل به مستانِ خسته … خار میشود،
اینجا اگر چه روز
گاه چون شبِ تار میشود،
اما بهار میشود.
من دیدهام که میگویم!
"سید علی صالحی"
تو رفته ای سفر
و من مسافری شده ام که چشم به راه است
تا شهرش از سفر برگردد
تو رفته ای سفر
و شهر من
شهر به شهر
با تو حرکت می کند
"رسول یونان"