ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ز دل جــانا، غــم عشقت رهــا کــردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان
اگــر صدبــار هر روز برانی از بر خویشـم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردیست دور از تو، که نزد تست درمانش
بگویـی تـو چنین دردی دوا کـردن توان؟ نتوان
دریغــا، رفت عمــر من، ندیدم یـک نفس رویــت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم بلب جانم، رخت بنما و جان بستـان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
عراقــی گـر بدرگاهــت طفیــل عاشقـان آیــد
در خود را بروی او فراز کردن توان؟ نتوان
"فخرالدین عراقی"
دیروز وقتی کنارت بودم
احساس پرنده ای را داشتم که در کنار آدم ها
امنیتی وصف ناپذیر داشت!
احساس گلی را که چیده نشد
و جاماند از گلفروشی ها و گلدان های بلورین
حس می کردم درختی خوشبختم
که جاده، دیگر از او عبور نخواهد کرد
و گاه خودم را رودی آزاد می دیدم
بی هیچ سد و معبری...
دیروز وقتی کنارت بودم
چون جشنِ روزهایِ استقلال،
احساس شادمانی می کردم!
چون بزرگداشت سربازی ملی، احساس غرور
و طالع ام به شکلی ستودنی
داشت رقم می خورد
چه خوب که یافتمت
دیروز احساس آدمی را داشتم
که حالا، آدمیان را دوست دارد
و عشق بی آنکه بفهمم
اندوه و تنهایی ام را
سرزنش کنان
به دور دست ها فرستاده بود.
"حمید جدیدی"