دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را بیاد دارم

Image result for ‫من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را بیاد دارم‬‎
من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
بیاد دارم که در غروب آن ها
در خیابان
از تنهایی گریستیم ...
ما نه آواره بودیم ، نه غریب
اما ...
این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
می گفتند از کودکی به ما که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعد از ظهرهای جمعه باز می گشتند !

" احمدرضا احمدی "

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود


Image result for ‫غیر رویت هر چه بینم‬‎

کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من

خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من

تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول

بودمی بی‌دام و بی‌خاشاک در عمان من

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود

هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من

سخت نازک گشت جانم از لطافت‌های عشق

دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من

همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش

روی همچون آفتابت بس بود برهان من

رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو

چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من

تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم

چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من

من که باشم مر تو را من آنک تو نامم نهی

تو کی باشی مر مرا سلطان من سلطان من

چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم کنم

جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من

ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر

یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من

سهم آبادی این تابستان

Image result for ‫سهم آبادی این تابستان‬‎
باغ بی برگ من از تاریکی
پا به دنیای پر از نور گذاشت
رفت از ذهن زمین سالی که
رنگ دلمرده ی تنهایی داشت
 
شاخه ها، غرق فراوانی گل
ریشه ها، دست در آغوش زمین
رود ها، تا دل دریا روشن
آب ها تا سر ِچشمه، شیرین
 
برگ می رقصد و باد از غوغا
سرِ بی تابی باران دارد
باغ من، خستگی طولانی
از تماشای زمستان دارد
 
زیر آرامش ِچتر خورشید
رقص ِبی تابی نور و سایه ست
سهم آبادی این تابستان
رونق باغچه ی همسایه ست
 
نذر آبی که درین آبادی ست
بذر امید درین خاک بپاش
غرق بی تابی گندم ها شو
فکر دلتنگی این مزرعه باش

 

«عبدالجبار کاکایی»

من نقطه ی تلاقی اوهام و حیرتم

Image result for ‫من نقطه تلاقی اوهام و حیرتم‬‎
من نقطه ی تلاقی اوهام و حیرتم

سرگشته ام. به اهل زمین بی شباهتم

از روزگار بعد تو خیری ندیده ام

تنهاترین نشانه ی اثبات قسمتم

تفسیر کرده اند مرا گرچه بارها

مضمون گنگ گمشده در صد روایتم

خلوت نشین صحبت دیوانگان شهر

دردآشنای رنج هزاران ملامتم

مبهوت در میانه ی میدان نشسته ام

بی رغبتی به معرکه ها بوده عادتم

سنگ صبور حادثه بعد از تو هیچکس

راهی نبرده سوی زوایای خلوتم

میلی به شرح نیست... سکوتم شنیدنی است

بگذار نانوشته بماند حکایتم

"محمد صادق سبط الشیخ"

تو بیا آرامش چشمانت را با خروش دل من قسمت کن

Image result for ‫آرامش چشمانت‬‎
اینجا باز

رود آرام ،

و تو آرام تر از رود روان . 

من دلم می خواهد 

این آرامش آبی را 

بر هم بزنم ،

تا دل من هم آرام شود .

تو بیا آرامش چشمانت را 

با خروش دل من قسمت کن ،

شاید یک لحظه

یک آن

آرام بگیرد دل افسرده من .

ای نگاهت آرام

روحت پا ک


کاش می دانستی چه فسونهاست نهان در پس ان ناز نگاه


این چه شوریست


فکندی به دل سوخته ام


من خود افروخته ام


من سرا پا دردم


و تو درمان همه درد منی


دور باطل زده ام این همه عمر


باز سر گردانم


بی تو من حیرانم


باز سر گردانم


"بر گرفته از:http://www.maboud.blogfa.com/