دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دوستت دارم !

Image result for ‫دوستت دارم !‬‎

بادها را به تو هدیه می‌ کنم

و باران را

و برترین شعرم را که تنها یک جمله است:

دوستت دارم !

چه بسیار شب‌ ها و روزهای زمستانی

دوستت داشتم ،

پیش از آنکه زاده شوم .

چه بسیار شب‌ ها و روزهای پاییزی

دوستت داشتم،

پیش از آنکه زاده شوم.

و چه بسیار شب‌ ها و روزهایی

پس از مرگ

که دوستت خواهم داشت.

و در عشق تو زاده می‌ شوم

و در عشق تو می‌ زیم

و در عشق تو خواهم مرد!


((یوزف زینکلایر))

ترجمه : رضا نجفی

تماشای باران...

Image result for ‫تماشای باران‬‎

به تماشای باران که می روی

هواشناسی به اشتباه می افتد!

فقط من می دانم

ماه شبهای بارانی

چقدر کامل است!


((بهرام محمودی))

زیباترین زن جهان

Image result for ‫نقاشی زن زیبا‬‎
چرا نباید هر زنی
زیباترین زن جهان باشد ؟
دست کم برای یک بار
دست کم برای مدتی
دست کم برای یک جفت چشم ؟
"یاروسلاو سایفرت"

زمستان را فقط به خاطر تو دوست دارم

Image result for ‫زمستان را فقط به خاطر تو دوست دارم‬‎
زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباس‌های گرم زمستانی‌ات
که هرچه سردتر می‌شود
زیباترت می‌کنند
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان می‌دهد
به خاطر آن پلی‌ور سفید یقه‌اسکی
که محشر می‌کند
و هر بار که می‌پوشی‌اش
مثل گلی که باز شود در برف
چهره‌ات می‌شکوفد از یقه‌ی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان می‌دهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوه‌ی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ می‌کنم هر روز
در لباس‌هایی که فصل را کوتاه
و بی‌همتا می‌کند پسند تو را
لباس‌هایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ می‌شود
دستکش‌های نرمی
که از من نیز گرم‌ترند
و بوی صحرائی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دست‌های توست
و آن چکمه‌های وِرنیِ ساق بلند
که کفرت را گاهی درمی‌آورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازه‌دم
یک دنده وا می‌روی در گرمای مبل
و گوش نمی‌دهی به پیشنهاد من
که بارها گفته‌ام با کمال میل حاضرم
مأموریت بی‌خطر بازکردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت می‌کنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه می‌چسبانی به من
هنوز باورم نمی‌شود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی می‌نشینم
که سال‌ها چشم دیدنش را نداشته‌ام.

 

"عباس صفاری"

آن روزها چنین چهره ای نداشتم

Image result for ‫چهره ایران‬‎

آن روزها چنین چهره ای نداشتم

چنین مات، پژمرده و تکیده

نیز چشمانی چنین بی فروغ

و لبانی چنین تلخ و بی ترانه

آن روزها، چنین دستانِ نحیف و لرزانی نداشتم

چنین تهی، بی رمق و خشکیده

آنروزها چنین دلی در سینه ام

نمی تپید

چنین سرد و بی رمز و راز

همچون خاکستر در مجمر

هرگز آگاه نبودم از دگرگونی

بس که ساده بودم

مصّمم و بی شائبه

به راستی در کدام آینه

گم شد چهره ی من !؟


((سی سیلیا می رلس))