ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز
وقتی باران
موسیقی خود را
به پایان برد
درون ناودان حیاط
من چنان لبریز شدم
که روحم
رنگین کمان بست
میان خلوت اتاق
((ناهید عباسی))
شبْ چشم
□
گویی گل مرا
دستی غریب سرشته است
واندیشه ی مرا
یغماگری
در شاهراه باد نشانده است
□
و غمگنانه ترین سرنوشت را
دستانی آشنا
برکتیبه ی روحم
به خطی غریب نبشته است
□
شب چشم
مویت کلاف دود
دامن سپید
سخی تن
□
آن باغ کوچه های معطر را
ذهن پریش من ز یاد زدوده است
در سینه ام مکاو که ...، سطلی است جای قلب
لب ریز از کثافت و مدفوع خاطرات
□در شهر های کودکی من
پیری عصا به دست در گاهواره غنوده است
لالا بخواب کودک آهن
لالا بخواب کودک باروت
بگذار چهره ها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامه ی پیری است
□
لا لا بخواب...،
لالا بخواب ...،
شب چشم
بنگر چگونه دست تکان می دهم
گویی مرا برای وداع آفریده اند!
کنج لبان من
نام کدام گمشده ای جای مانده است
نامی ...،
کز آن شکفته گل یاس؟
□
مویت کلاف دود
میعاد درکجاست ؟
میعاد آخرین
در پنبه زار حاشیه ی نیل ؟
در کعبه ؟
در پکن ؟
در کوه طور
در سخره های خنده ی بودا
یا در ... سرای محمد ؟
□
شب چشم
مویت کلاف دود
دامن سپید
سخی تن
□
بنگر چگونه دست تکان می دهم
گویی مرا برای وداع آفریده اند!
خنجر شکست
در لای کتف من
مویت کلاف دود
بدرود!
□
نوبت ز ما گذشت
شب از دریچه های چشم تو تابید
پیاله دور دگر زد!
خنجر نشست
تا دسته پشت « رُم »
«رُم » در « سزار » مرد
تهمت عصای توست « بروتوس »
□
حق با کسی ست که پیروز است
حق دادنی است ،نه
حق حق گرفتنی است
ایمان خریدنی است
وطن را حراج کن !
□
حق با کسی است که از پشت
شمشیر می زند
تاریخ جنده خانه ی خونینی است
بر این قباله ی جعلی
باور مبند
حق
حق
با کسی ست که با من
شیون کشیده است :
- اناالحق
□
شب چشم
بگذار چهره ها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامه ی پیری است
شیرین فسانه ای است
روزی عصای موسی عمران ــ
شد اژدها
امروز اژدها
در دست ما عصاست
بازی تمام گشت
پیاله دور دگر زد
از دوستی و عشق
بهتان گزیده شد.
□
در پشت نام « رُم»
پنهان مکن رسالت خود را
اینان که در « سنا » ی نشستند
این پاسدارهای حرمت و آزادی
با دامن تو تبرئه کردند خویش را
□
محکوم جرم ندامت نگاه کن
در جای اتهام نشستند عادلان
در دستهایشان
تهمت غریب عصای مرصعی است
بگذار چهره ها دروغ بگویند
□
بازی تمام گشت
اینک تو و « سزار »
فاتحان جنده خانه ی تاریخ گشته اید
در پشت نام « رُم »
تنها عمیق شکافی است
□
شب چشم
مویت کلاف دود
دامن سپید
سخی تن
آنک منم
فرزند قرن های پیاپی
و قاره های گمشده در اعصار
از یاد برده موطن خود را
وز ذهن خود زدوده قرن آهن و خون را
□
آنک منم
بنگر چگونه دست تکان می دهم
گویی مرا برای وداع آفریده اند
و با عصا
آرام در گاهواره غنوده ام
هان کاتبان،ثبّات ها
من را برای نسل های پیاپی صادر کنید
اینک منم شناسنامه ی تاریخ!
"زنده یاد نصرت رحمانی"
می ترسم که دنیا ببارد ، تو با من نباشی
عقدهیِ باران دارم از وقتِ رفتنت
زمستان که مرا در قبایش میپوشانْد
گمانِ سرما و سختیام نبود
و باد که پشتِ پنجره مینالید
تو نجوا میکردی: دستبکش، گیسوانم اینجاست
حالا مینشینم و بارانها تازیانهام میزنند
بر بازویم، صورتم، پشتم
چه کسی پناهم میشود… ای مسافر
چون کبوتر، میانِ چشم و نگاه
چگونه تو را پاک کنم از برگهایِ خاطره ام
که تو بر قلب، چون سنگ نگاره ای
دوستت دارم ای که خانه در خونم داری
و اگر در چین باشی و یا در ماه
در تو نا معلومی ست که به آن پا میگذارم
در تو چیزی از تاریخ است و سرنوشت.
((نزار قبانی))
گاهی فکر می کنم
از بس بی تو ، با تو زندگی کرده ام