دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

همیشه با تو...


چــشمت را بـبند

هــر جـا هــستی

مــن را مــی یابی

مــن

مــانند خــــورشید

هــمیشه

بـین طــلوع و غــروب

ســرگردانم

ولـی جــای دوری نــمی روم !!


((محمد شیرین زاده))

شعر چشمانت

Image result for ‫باران در کویر‬‎

شـــــعر

از چـــشم هـــای تــــو

در مـــــــــن

جــــاری مـــــی شود

هـــمانطور کـــه بـــــاران

بـــر زمـــین

خــــشکیده کــــــویر ...

 

((محمد شیرین زاده))

آیدا درآینه

Image result for ‫آیدا شاملو‬‎
لبانت 
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید
و گونه هایت 
با دو شیار مّورب
که غرور ترا هدایت می کنند و 
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سبیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده م 
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
و چشانت راز آتش است 
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد 
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پکی آسمان را متهم می کند 
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد 
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم 
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی 
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند 

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر 
حضور مرا دریابند 
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند 
تا دشمنی
از یاد برده شود 
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند 
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند 
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آ نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم 
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود...

شبانه

Image result for ‫آیدا شاملو‬‎
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند 
نگاهت 
شکست ستمگری ست -
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است 
و چشمانت با من گفتند
که فردا 
روز دیگری ست -
آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم 
***
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم 
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم 
ایدا فسخ عزیمت جاودانه بود 
***
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -
نگاهت شکست ستمگری ست -
و چشمانت با من گفتند
که فردا 
روز دیگری ست 
"احمد شاملو

نــوشـتن از تــو

Image result for ‫گل باران خورده‬‎

نــوشـتن از تــو

مــرا تــازه مــی کند

هــمچون گـــل ســرخی

در بــاغچه

بـه وقــت بــارش بـــاران ...

 

((محمد شیرین زاده))