ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزی خواهم رفت و آزاد خواهم شد
ترک خواهم کرد آدمهای بیروح امروز را،
با آن اطمینانهای بیهوده و قدمهای لرزانشان،
آنها را ترک خواهم کرد… بدون هیچ نشانهای…
و خواهم رفت به سوی روزگاری نو، به سوی طبیعتی زیبا و بکر…
تا دنیا را در آن جا رها سازم و دنیایی نو بسازم.
سپس آواره شوم بدون هیچ نگرانی،
به دور از تنهاییهای گذشته و ترسهای آینده،
همانند یک راه جدید
راهی که خورشیدش زیبا و هوایش تازه و دلچسب باشد
راهی که انسانهایش را دوست بدارم…
یک راه با عطر خوش گیلاس!…
طراوت را خواهم چشید،
خنکای نسیم درختان را خواهم چشید،
در میان گندمزارها خواهم دوید و نوازش گندمها را لمس خواهم کرد
و صدای جیرجیرک را لالایی شبانهام خواهم کرد…
دنیایی خواهم ساخت به گونهای دیگر
بدون قواعد تکراری و دست و پاگیر
دنیایی خواهم ساخت با طرحی نو…
"شاعر:؟؟؟"
تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد
و تو آن روز برای اولین بار
مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید
"حسین پناهی"
إذاً إتَّهَمونی بِحُبِّکَ!
وَ ها أنا اُقسِمُ بِأنّنی مُذنِبَةٌ بِالتُّهمةِ بِکُلِّ فَخرٍ
وَ اَؤَکِّدُ لِمُدَّعی العامِّ أسوَأَ شُکوکةٍ
وَ اشهَرُ حُبّی لَکَ علی رِماحِ القبیلةِ
َ لِیَحکُموا عَلیَّ بالسِّجنِ المؤبدِ داخلَ شرایینِ قلبِکَ
أو بالنّفیِ إلی عَینَیکَ...
***************************
مرا به دوست داشتن تو متّهم کردند
هان حالا من با افتخار سوگند می خورم که مقصّر این اتّهام هستم
و بدترین اتّهامات دادستان را تأکید می کنم
و عشقم را به تو بر سرنیزه های قبیله آشکار می سازم
تا مرا به حبس ابد در رگ های قلبت محکوم کنند
یا به تبعید در چشمانت...
"غادة السمِان ترجمه ی سپیده متولی"