امروز نمیدانم شمس از چه طرف سر زد
تا سر زده ماه من بر خانه ی من در زد
چون در به صدا آمد گفتم ز کجا آمد
تا من نگران بودم دیدم در دیگر زد
*
در وا شد و غوغا شد آن گمشده پیدا شد
مجلس همه زیبا شد دل در طلبش پر زد
زیبا گل باغ من آمد به سراغ من
شد چشم و چراغ من چون تکه به منظر زد
*
از شوق ز جا جستم در بستم بنشستم
پنداشت که من مستم صد طعنه بساغر زد
گفتم چه به از مستی چون تو می من هستی
می بی تو بود پستی گر ساقی کوثر زد
*
گفتا که چه می خواهی گفتم تو خود آگاهی
وز سینه زدم آهی کو شعله بر آذر زد
از شهد لبان او چسبید لبان من
بس بوسه مکرر داد بس بوسه مکرر زد
*
خسرو ز خدا می خواست یاری که چنین زیباست
وین مزد تلاش او بس این در و آن در زد
"خسرو فیضی"
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 ساعت 08:36 ق.ظ