دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

عطر و اسم تو

هرجا و هر کجای جهان که باشم
باز به بسترِ بی‌خواب  خود برمی گردم
باز این عطر و اسم توست 
که مرا 
به مرور واژه‌ها می‌خواند

من از شروعِ تو بوده
 
که شب را 
برای رسیدن به صبح می‌خواهم

و تو 

هر جا و هرکجای جهان که باشی 
باز به رؤیاهای من بازخواهی‌گشت

تو مرا ربوده، مرا کُشته 

مرا به خاکسترِ خواب‌ها نشانده‌ای
هم از این روست که هر شب 
تا سپیده دم بیدارم

دشوار است
 
کسی باورنخواهدکرد
اما تو 
تکلمِ خواناترین کلمات را از من ربوده‌ای
تو
دل و دیده‌ی دریا پرست مرا از تخیل تشنگی ربوده‌ای

حیرت‌آور نیست
 
عشق گاهی به شکلِ دوست می‌آید
عشق گاهی به شکلِ ، زبان‌ام لال

به من بگو بی‌انصاف 

این چه خوابی‌ست 
که دست از ربودن رؤیاهای من برنمی‌دارد

عشق 

همین است در سرزمین من
من کُشنده‌ی خواب‌های خویش را 
دوست‌می‌دارم

حالا هزاره‌هاست 

خانه به خانه وُ
کو به کو
هی می‌گردم و باز بازت نمی‌یابم به این جهان

جهان
 
این جهانِ بی هر کجا 
که مرا در مرارتِ کلمات ِ خود 
کشته‌است

سید علی صالحی
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد