ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
من چیستم؟ حکایت از یاد رفته ای
تصویری از جوانی بر باد رفته ای
صید ز دست رفته ی سر باز زندگی
با پای خویش در پی صیاد رفته ای
من کیستم؟ ز کوی مرادی که جای توست
نا شاد بازگشته ای و شاد رفته ای
در شوره زار هجر تو محبوس مانده ای
در گلشن خیال تو آزاد رفته ای
کی دید چشم کس به خرابات عاشقی
چون من خراب آمده ، آباد رفته ای
یاد صفا ز خاطره ها کی رود که گفت
من چیستم؟ حکایت از دست رفته ای
در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
تقویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می گرید
(یغما گلرویی
بگذار پائیز بیاید
و با چرخ دستی خستهاش از کنارمان عبور کند
پائیز از بهار دست و دلبازتر است
خودش را زیر دست و پای خیابان میریزد
و نام قدیمیاش خزان را هنوز فراموش نکرده است
من متولد پاییزم
شناسنامهام یک برگ نارنجی متمایل به سوخته است
من از دل مرگ بلند میشوم
و زندگی میکنم
این که به تو نمیرسم حرف تازهای نیست
مسیر آمدن و رفتن تو را آنقدر آمدم و دست خالی برگشتم
که کفشهایم از التماس نگاهم شرمنده شدند!
این که دیگر نمیآیی و من بیهوده این لحظههای خسته ملول را انتظار میکشم
تا شاید فردایی بیاید که تو دوباره برگردی
چیز کمی نیست
و تو هیچ گاه برنمیگردی تا ببینی
اینکه هیچ کس نمیداند من در انتهای سکوت حنجره ام آوازهای قدیمی تو را
به سوگ نشستهام و لهجه دروغین نفرتم روی لحظههای خوش گذشتهام چنبر زده
درد کمی نیست
خورشید هیچ گاه در سرزمین یخبندان قلب تو طلوع نکرد نتابید
و دریاچه قطبی چشمان تو را آب نکرد
هیچ پرنده ای روی شاخههای دلت ننشست، نخواند و نپرید
و من بیهوده در انتظار آخرین معجزه بودم و چه دیر فهمیدم.....!؟
نسیم ملایم مهربانیت
روح بی تابم را نوازش می دهد
با تو پنهانی ترین عمق وجودم
نورباران می شود
باران رحمت بودنت
ترس از با خود بودن را می شوید
کویر هستی ام را آبیاری می کند
و نغمه عشق را بر لبانم جاری می سازد
چه زیباست با تو بودن
چه زیباست زندگی را با تو پرواز کردن
چه زیباست شوق هستی را با تو سر دادن
و چون مرغ خوش آهنگی بر شاخه لرزان حیات آشیان ساختن
چه زیباست هستی را از نگاه تو دیدن
و چون نیایش از لبان تو جاری شدن
در موسیقی آب با تو نواختن
در چشمه با تو جوشیدن
ترس ها را شستن
در پی محو نقش ها
و بی رنگی رنگ ها رفتن
و زندگی را چون شعری نو
دوباره سرودن