ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نسیمی از بهار کودکی ها یک سبد
سیب در دامنم می ریزد و مرا به
دیدن دخترکی خجالتی می برد که
سیب را کال می نویسد و مریم ها را
در ایوان شعرهایش می کارد.
دخترکی که پس از باران
چشم هایش را پاک می کند و
دلش می خواهد بین باران و آفتاب
دراز بکشد تا هیچکدام دلگیر نشوند.
کودکی که در رویاهای شبانه اش
بوسه هایش را برای ماه می فرستد
و شعرهایش را با لهجه ی گل ها
برای خدا می خواند.
از روی لحظه هایش می گذرم و
مریم هایی را که سالهاست در
خاطراتش پنهان کرده ام
به نشانی اش می فرستم.
شعر من از زندگی
یک سبد سیب و
یک شاخه مریم است
سیب هایم سهم تو
ماه هم سهم مریم است
من اینک در کویر دلم راه میروم
قطرهای آب خواهم تا سیراب شوم
و نگاه تو اگر از آن هم چنان عشق ببارد
نگاهت برایم رودخانهای است جاری
مرا به حال خود وا مگذار
بگذار تا از شیرینی احساست لبریز شوم
بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
زلال عشق از من مگیر
بگذار چشمانت برایم انشاهای نانوشتهات را بخواند
این است همه دنیای من
تنها نشسته ام
زیر حریق خفته ای از رو به روی خویش
این جا
دروازه هوای کسی را
گشت و گذار حادثه ای وا نمی کند
ای انتظار هرچه هست
پدیدار شو به دست
تا موکب عزیز گشایش
خود را گذر دهد
از اشتیاق این در پیوسته با کلون.
"اسماعیل شاهرودی
لازم نیست سرم را از قاب پنجره بیرون بیاورم تا بویش را حس کنم نیازی نیست چشمهایم را
خیره کنم به آسمان ابری بالای سرم یا نگاه کنم به درختهایی که زرد شده اند . احتیاج ندارم به
شنیدن صدای تک و توک برگ های خشک از میان قار قار گاه گاه کلاغ ها
همین که لرزهای پاییزی به سراغم آمده , همین که دوباره مادرم شالگردنم را میدهد دستم و
قلبم با دیدنش تند میزند , همین که می خزم میان خیالت و گرمایش خوابم می کند، برای من
کافیست تا بدانم پاییز دارد خودش را مهمان اتاقم میکند .