دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بخواب تا نگاهت کنم

بخواب تا نگاهت کنم
و برای هر نفس تو
بوسه‌ای
بنشانم به طعم ...
هرچه تو بخواهی.

نفسم به تو بند است
بند دلم پاره می‌شود که نباشی
انگشت‌هات را پنجره کن،
و مرا صدا بزن
از پشت آنهمه چشم.

بخواب آقای من!
چقدر خورشید را انتظار می‌کشم
تا چشمانت را باز کنی

روی بند دلت راه می‌روم
بی ترس از افتادن
بی ترس از سقوط

یادم بده
تا من هم بگویم
که چگونه با جست و خیزهای دلم
آسایش را
از روح و روانم گرفته‌ام،

روی دلت پا می‌گذارم
بی هراس از بودن
راه می‌روم روی بند
و می‌رقصم.
رخت شسته نیستم با گیره‌ای سرخ یا سبز
که باد موهام را به بازی گرفته باشد
راه می‌روم روی بند،

 

بخواب آقای من!
خدا به من رحم می‌کند
تو
اما رحم نکن!

 

و بودن
چه هراسناک شده
بی تو
عشق من!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد