دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دفتری بود

دفتری بود که گاهی من و تو

می نوشتیم در آن

از غم و شادی و رویاهامان

از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم

من نوشتم از تو:

که اگر با تو قرارم باشد

تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد

که اگر دل به دلم بسپاری

و اگر همسفر من گردی

من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال

تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!

تو نوشتی از من:

من که تنها بودم با تو شاعر گشتم

با تو گریه کردم

با تو خندیدم و رفتم تا عشق

نازنیم ای یار

من نوشتم هر بار

با تو خوشبخترین انسانم…ولی افسوس

مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!


زیر باران بیا قدم بزنیم

زیر باران بیا قدم بزنیم

 

حرف نشنیده ای به هم بزنیم

 

نو بگوییم و نو بیندیشیم

 

عادت کهنه را به هم بزنیم

 

و ز باران کمی بیاموزیم

 

که بباریم و حرف کم بزنیم

 

کم بباریم اگر، ولی همه جا

 

عالمی را به چهره نم بزنیم

 

سخن از عشق خود به خود زیباست

 

سخن های عاشقانه ای به هم بزنیم

 

قلم  زندگی به دل است

 

زندگی را بیا رقم بزنیم

 

سالکم قطره ها در انتظار تواند

 

زیر باران بیا قدم بزنیم



من عاشق نیستم ...

من عاشق نیستم ...

فقــــط گــــاهی حــــــرف تو که می شود

دلم مثل اینکه تــب کند!

گـــرم و ســـرد مـی شـود..

آب مـی شـود.. 
 

تنــگ مـی شـود...

این که عشق نیست...

هـــســـت ؟؟

جای خالی تو

قدم زدن زیر باران 
 

جای خالی تو را به رخم می کشد...
 

وصدای رعد 
 

که یاد آور پیام دیدارت بود
 

گویا همه چیز دست به دست هم داده 
 

تا من چتر بخرم  
 

یا پنبه ای که در گوش هایم بگذارم .

مـن و تـو

اما مـن و تـو


دور از هم می پوسیم...


غمــم از وحشت ِ پوسیدن نیست


غمم از زیستــن


بی تـــو


در این لحظه های پر دلهــره است...