دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من زود باورم...

دست مرا گرفته ای و راه می بری

یادت بماند از جلوی باغ بگذری

یادت می آید از بدن باغ رد شدیم

رفتیم تا درخت پر از سیب دیگری

گفتم تو می توانی از این سیب های سرخ

یک سیب سرخ کم کنی و کم نیاوری؟

گفتی: بله  چرا نشود  این که ساده است

اما بخواه جان خودت چیز دیگری

امروز از حوالی من دور می شوی

آیا چه کرده ام که تو از من مکدری؟

امروز تا کنار در باغ آمدم

گفتم مگر تو از جلوی باغ بگذری

مثل نسیم مثل صدا راه می روم

احساس می کنم تو مرا راه می بری

من باورم شده است که تو باور نمی کنی

                                              من زود باورم.. تو چرا دیر باوری؟؟...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد