دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

اول و آخر کجاست؟ (عباس معروفی)

عاشقت باشم می‌میرم
یا عاشقت نباشم؟

نمی‌دانم کجا می‌بری مرا
همراهت می‌آیم
تا آخر راه
و هیچ نمی‌پرسم از تو
هرگز.

عاشقم باشی می‌میرم
یا عاشقم نباشی؟

این که عاشقی نیست
این ‌که شاعری نیست
واژه‌ها تهی شده‌اند
بانوی من!
به حساب من نگذار
و نگذار بی تو تباه شوم!

با تو عاشقی کنم
یا زندگی؟

در بوی نارنجی پیرهنت
تاب می‌خورم
بی‌تاب می‌شوم
و دنبال دست‌هات می‌گردم
در جیب‌هام
می‌ترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر وا می‌گردم
و از تنهایی خودم وحشت می‌کنم.

بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟

نمی‌دانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را می‌گذارم
آخر خط من.
باشد؟

بی تو زندگی کنم
یا بگردم؟

همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو.

با تو بمیرم
یا بخندم؟

امشب اسبت را می‌دزدم
رام می‌شوم آرام
مبهوت عاشقی کردنت .

با تو
اول کجاست؟
با تو
آخر کجاست؟

از نداشتنت می‌ترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همه‌اش می‌ترسم
وقتی نیستی تباه شوم.

بی تو
اول و آخر کجاست؟

واژه ها را نفرین می­کنم
و آه می کشم
در آیینه­ ی مه­آلود
پر از تو می­شوم
بی چتر.

من
بی تو
یعنی چی؟

غمگین که باشی
فرو می‌ریزم
مثل اشک.
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.

تو بیش‌تر منی
یا من تو؟

در آغوشت
ورد می‌خوانم زیر لب
و خدا را صدا می‌زنم.
آنقدر صدا می‌زنم که بگویی:
جان دلم!



زیبایی‌ام را پایانی نیست

زیبایی‌ام را پایانی نیست
وقتی که در چشمان تو به خواب می‌روم
و هراس کودکانه‌ام را از یاد می‌برم
در عطری که از تو بر سینه دارم
چه بی‌پروا دوستت دارم
و چه بی‌نشان تو را گم می‌کنم
وقتی که دروغ می‌گویم
به زنی که در چشمهای من تو را جستجو می‌کند
و مردی که هر روز از نام تو می‌پرسد.

 

"فرناندو پسوآ"

-----------------------------------------------

من ندانم که کیم... /سهراب/

     من ندانم که کیم... 

   

                                 من فقط می دانم٫که تویی شاه بیت غزل زندگیم٫  

 

                       با همه دلتنگی باز هم جز تو نه اندیشه دارم...  

                             بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...  

                   می خواهم بگویم از هر چه دارم ٫از تمام دلتنگی هایم  

                                              .    .    .     .     .     .

          ای سبد هاتان پرخواب٫سیب اوردم... سیب 

 

                                         مرگ پایان کبوتر نیست٫ 

 

و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت...  

فقط برای تو می نویسم ...

مهم نیست که کسی نوشته هایم را می خواند یا نه!  

نظری می دهد یا نه! 

 مهم این است که تو می دانی !  

می خوانی !‌ 

و حتی اگر نظر هم ندهی می دانم که هیچ چیز از گستره ی وسیع نگاه مهربانت خارج نیست. پس فقط برای تو می نویسم ...

چشمان سیاهت

من در چشمان سیاهت غرق می شوم

تو وسعت دریا ها را به من می سپاری

من اقیانوس را در های های گریه هایم پنهان می کنم

تو شبهایم را اینچنین می سازی و من شبهایت را آنچنان ...

های هایم را سر می دهم وغرق می شوم در چشمان خیال انگیزت!

رویاهایت را از من مگیر

من در این سرزمین خاکی بی ذوق فقط ترا می شناسم ...

مرا بشناس !

من تمام زندگیم این است که ترا تکرار کنم ...

ای وسعت دریا ها را به من سپرده چشمهایت را از من مگیر

من با چشمان زیبایت نفس می کشم

و ریه هایم را با عطر نمناک چشمانت پر و خالی می کنم!

امشب در اوج خواستن هستم

در اوج عاشق بودن ...

امشب بهترین نغمه را برایت می سرایم ...

ای مرا به وسعت دریا ها سپرده

مرا غرق کن ...

من لایق توام!