ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مرا دلیست که او را نه انتهاست نه غایت
نهایت همه دلها به پیش اوست هدایت
چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن
میان ختم نبوت فتاده است و ولایت
ازوست بر همه جانها فروغ و تاب تجلی
ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت
روان او ز تصور گذشته است و تفکر
عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت
علوم او ز طریق تجلی است و تدلی
نه از طریقه ی عقل است و بحث و نقل روایت
دلی که عرش و نظرگاه ذات پاک قدیمست
چو ذات پاک قدیم است بیکران و نهایت
زهی ظهور و زهی جلوه گاه مظهر جامع
زهی سریر و زهی پادشاه و ملک و ولایت
بود ز اسم و ز رسم و ز نعت و وصف مجرد
برون ز عالم مدحست و ذم و شکر و شکایت
ز بس که مغربی با دوست گشته است مصاحب
صفات دوست در او کرده است جمله سرایت
"شمس مغربی"