
پاییز از راه رسید
و من و اتاقم
به هم زل زده ایم
نمی دانیم کدام یک خسته ایم
چقدر بهانه جویی سخت است
صدایت را می شنوم
اتاق خنده اش می گیرد
می گویداینجا نیستی
می خواهم بروم خرید
می گویم می آیی با هم برویم
باز به همه چی زل می زنم
به کاسه های سفالی
به گوجه فرنگی و خیارهای پوست نگرفته
منتظرم بیایی
می دانی تو خیلی خوب ریز می کنی
قابلمه ای هم هنوز درگیر گوشت سنجاقی است
مزه ترش و تند
در حلقش مانده است
هنوز درگیر گیلاس های خالی هستم
بشقاب های غمگین
و کتابی که میخواستم
درباره اش با هم صحبت کنیم
گلهای پتو و این متکای زیر سرت
هنوز عطر تورا می دهند
چه بهانه ای دستم داده اند
که بهانه جو شوم
هنوز همین جا در اتاقم نشسته ام
دوست دارم
حالا که پاییز آمده است
عشق من
چه خوب می شد
با چرخش ماه و آفتاب می چرخیدی
و من اینجا کنار این پنجره
بالا آمدنت را می دیدم
همان جا
به اندازه ریختن برگها
به پرستش تنت می پرداختم
با تمام دست هایم
کف دستهایت را ماساژ می دادم
اما باز بهانه هایم
مثل گذشت یک روز
جلو چشمانم رژه می روند
هر بار به خانه که می آیم
انگار نامه های زیادی از تو دارم
چه آسان من می رسم به تو
دلتنگی من و پاییز
تغییری است
که راز ماندگاری مان شده است
من و او دوباره دلتنگیم
او دلتنگ برگ درختان و من
دلتنگ خودم می شوم
خودی که مدتهاست گم کرده ام
خودی که فقط
با تو پیدا می کنم.
سهشنبه 21 مهرماه سال 1394 ساعت 08:09 ق.ظ