دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دردا که درد عشق به درمان نمی رسد

دردا که درد عشق به درمان نمی رسد
این قصّه ی دراز به پایان نمی رسد
درد فراق یار که درمان پذیر نیست
جز وصل یار هیچ به درمان نمی رسد
هجر و فراق و درد غریبی و بی کسی
ما آزموده ایم، هیچ به سامان نمی رسد
ما قصّه ی فراق نوشتیم سر به سر
لیکن چه سود چون برِ جانان نمی رسد
احوال این ضعیف به یارش که می بَرَد؟
پای ملخ به نزد سلیمان نمی رسد
هر چند خوار و زار به کویش فتاده ایم
حال گدا به حضرت سلطان نمی رسد
مرغ دلم اسیر شد و در قفس بماند
عمری گذشت و مرغ به بُستان نمی رسد
«احمد» ز درد عشق شده مبتلای غم

دردا که درد عشق به درمان نمی رسد


"شیخ احمد جام"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد