ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ما هنوز خیلی چیزها به دنیا بدهکاریم
گرفتن عکس های دونفر
قدم زدن های بی دلیل در زیرباران
صدا زدن های بی دلیل یکدیگر
نگاه های بی دلیل که تا امتداد دنیا راه دارد
ما هنوز به این دنیا بدهکاریم
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی ؟
پس این تو و این پینه های پای پیاده ی من
حالا بگو
در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی ؟
(بخشی ازگفتم بمان نماند - یغماگلرویی )
بانوی من !
دلم میخواست در عصرِ دیگری دوستَت میداشتَم !
در عصری مهربانتَر و شاعرانهتَر !
عصری که عطرِ کتابْ ،
عطرِ یاسْ و عطرِ آزادی را بیشتر حِس میکرد !
دلم میخواست تو را
در عصرِ شمع دوست میداشتم !
در عصرِ هیزم و بادبزنهای اسپانیایی
و نامههای نوشته شُده با پَر
و پیراهنهای تافتهی رنگارَنگ !
نه در عصرِ دیسکو ،
ماشینهای فِراری و شلوارهای جینْ !
دِلَم میخواست تو را در عصرِ دیگری میدیدم !
عصری که در آن
گنجشکان ، پلیکانها و پریانِ دریایی حاکم بودند !
عصری که از آنِ نقاشان بود ،
از آنِ موسیقیدانها ،
عاشقان ،
شاعران ،
کودکان
و دیوانگان !
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بَر گُلُ شعرُ بوریا وُ زن سِتَم نبود !
ولی افسوس !
ما دیر رسیدیم !
ما گُلِ عشقْ را جستجو میکنیم ،
در عصری که با عشقْ بیگانه است !
نزار قبانی / از کتاب: "تمام کودکان جهان شاعرند" / ترجمه: یغما گلرویی
برایِ تــــو می نویسم
می روم و پشت خواهم کرد به تمامیِ تپشهایِ این دقایــــق
دل خواهم کَند ،
بی تـــــو خواهم زیـست ،
گوش خواهم سپرد ،
فریــاد خواهم شد ،
مهربان نخواهم بـود ،
دل نخواهم سپرد ،
آرامـــــتر که شدم ،
بــــــی تــــــو خواهم مــــــــــــ ـــرد ... !
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند
نگاهت
شکست ستمگری ست -نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست -آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!وینک مهر تو:نبرد افزاری
تا با تقدیر
خویش پنجه در پنجه کنم
***آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
***میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست -نگاهت شکست ستمگری ست -و چشمانت با من گفتند
که
فردا
روز دیگری ست.
"احمد شاملو ، شبانه 2 ، از مجموعه: آیدا در آینه