ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همین که هستی
همین که لابلای کلماتم
نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی
یتیم نشده اند
کافیست برای یک عمر آرامش ؛
باش....
حتی همین قدر دور....
حتی همین قدر دست نیافتنی...
اشاره ی بودنت
غم هزار ساله را
مرهم می شود آسان.
کودک نگاهت که فریاد می زند
خنده را
خوشی،خودش را می رساند به قلبم
می ماند همان جا
تا محکم ترین دلیل ماندنم باشد.
هوا، بی حضور صدایت
مسموم می کند ذره ذره ام را
و می دانی
تنفس مصنوعی
از نفس افتادنم را چاره نمی شود.
ــ دوستت دارم
زاده نشده از لبانت هنوز
که زمین کم می آید برای بودنم
بال در می آورم تا
خانگی ترین کبوترت شوم
بی هراسِ چنگالِ تیزِ گربه سیاهِ تردید .
بگو دوستت دارم را
تا در هوای حوالی ات بپرم ...بلند.
هیچ بن بستی جز آغوش تو پروانه ام نمیکند!
شراکت من و بال و باد را فسخ میکنم
این بن بست پیله ای تمام لذت پرواز را به سهم من
اضافه میکند همین حبس عاشقانه تن تو می ارزد
به تمام بال های آزادی !
بگذار تمام شهر من آغوش خودت باشد
هیچ بن بستی به جز آغوش تو
پروانه ام نمیکند.........
نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد،پا روی دنیا بذاره
دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و،اونــــــــــور ابــــــــــــــرا بـــــذاره
تو دلت بوسـه می خواد من میدونم اما لبت
سر ِ هر جمـــــــله دلش،میخواد یه امــــــا بـــــذاره
بی تو دنیا نمی ارزه،تو با من باش و بذار
همه ی دنیا من و،همیشــــــه تنهــــــــا بذاره
نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد،پا روی دنیا بذاره
دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و،اونــــــــــور ابــــــــــــــرا بـــــذاره
من می خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی بـــــــــرام،چشم تماشــــــا بذاره
بی تو دنیا نمی ارزه،تو با من باش و بذار
همه ی دنیا من و،همیشــــــه تنهــــــــا بذاره
نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ، ژرف ترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن
که بهاری دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی میگذرد
و تو در خوابی
و پرستو ها خوابند
و تو می اندیشی
به بهاری دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
- حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
باخودخواهم برد