دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو



نغمه میهن: - ویسگون

ای که همه نگاه من، خورده گره به روی تو

تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو

گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو

مستی هر نگاه تو، به ز شراب و جام می
کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو ...

 

"کمال جعفری  امامزاده"

نظرات 2 + ارسال نظر
. خسرو فیضی جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 11:58 ق.ظ

. درودها . . [گل]
.
. گویند . . شاد کردن هنر است [چشمک][گل]
.
. دختره تو پیاده رو با سگش راه میرفت تا سگه دوید دختره گفت
. نرو گم میشی مامانی! [زبان]
. یاد بچگیم افتادم تا تو پیاده رو میدوییدم مامانم داد میزد
. ندو گم میشی پدرسگ [گریه][گریه]
..........................................................
. دیروز رفتم رستوران
.
.
. گفتم ببخشید آقا جوجه دارید؟
.
. گفت بله،
.
. گفتم بهش آب و دونه بدید نمیره...[خنده][خنده]
.
. تا آخر خیابون با لنگه کفش دنبالم کرد[تعجب][خنده][خنده]
..............................................
. پدری مقابل پسرش قرآن ،سکه و مشروب گذاشت.
.
. گفت پسرم هر کدام را دوست داری بردار
. پدر در فکر خود گفت اگر قرآن را برداشت مومن می شود [زبان]
.
. اگر سکه را برداشت کاسب می شود
.
. و اگر مشروب را برداشت که فاسد می شود [تعجب]
.
. پسر جلو آمد و قرآن را زیر بغل زد و سکه را در جیب گذاشت و مشروب را سر کشید
.
. پدر آهی کشید و گفت: این بی شرف آخوند میشه[چشمک][خنده][خنده][خنده]
.


سلامشاد دل باشید

. خسرو فیضی شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:25 ق.ظ

. درودها . . [گل]

. تب سرخی گونه ام را در پرتو مهتاب
. جلوه گر می ساخت

. موسیقی سرشار از سکوت نگاهم
. گوش نواز مهربانی های تو

. عشق با دست نوازشگرش
. شکوفه سرخ شقایق گونه ام را می نواخت

. و من . . می سوختم در آتش ناگفته های دلم !! [چشمک][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد