ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مدتی هست که از بغض تو من سرشارم
بی خبر رفتن تو سخت دهد آزارم
گفته بودی که بدیدار تو خواهم آمد
مانده ام منتظر تو . ز غم ات بیمارم
بسته ای پنجره را . کوچه چو من بیدار است !
چشم دیدار تو را باز نگه می دارم
روزگارم همه تار است بیا تا خورشید
نور خود را بفشاند به سرای تارم
لب خشگیده من چشم به باران دارد
چون کویری عطش آلوده و آتش بارم
سبز کن روح مرا با نفس سرشارت
جز نگاه تو دگر دل به چه کس بسپارم
گر که با ابر بگویی بشود بارانی
می شود بار دگر عطر فشان گلزارم
همچنان منتظر عشق تو و می بینم
رگباری بزند سبز شود پندارم
چلچله چون بدهد مژده بمن می آیی ؟ ؟
می نشینم به سر راه تو گل می کارم
"خسرو فیضی"