دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نشانی مرا از سراب نگیر!

هنگام رؤیا چه اتفاقی در مغز می افتد؟ - پایگاه خبری شهر کرج

نشانی مرا از سراب نگیر!

من در گستره رؤیا ایستاده‌ام.

نه شب را صدا بزن

نه خورشید را انکار کن.

تنها

چشمانت را ببند!

"منوچهر زال‌پور"
نظرات 2 + ارسال نظر
. خسرو فیضی یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:53 ق.ظ

. سلام . . [گل]
.
. در آستانه طلوع آدینه ای دیگر
. با شکوه ، زیبا
. من و عقربه ها از دشت انتظار
. تا مرزهای افق پیش رفتیم
.
. از دشت های وسیع . از دریاهای بیکرانه گذشتیم
. به شوق شیرین لحظه دیدارت
. با هم طپیدیم

. اما تو با نگاهت بر رهگذران
. از عشق پاک حذر داشتی
. و من مردی از تبار فرهاد . . [قلب شکسته]
. .

. خسرو فیضی دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:17 ق.ظ

. سلام . . [گل]
.
. مدتی هست که از بغض تو من سرشارم
. بی خبر رفتن تو سخت دهد آزارم
. گفته بودی که بدیدار تو خواهم آمد
. مانده ام منتظر تو . ز غم ات بیمارم
.
. بسته ای پنجره را . کوچه چو من بیدار است !
. چشم دیدار تو را باز نگه می دارم
. روزگارم همه تار است بیا تا خورشید
. نور خود را بفشاند به سرای تارم
.
. لب خشگیده من چشم به باران دارد
. چون کویری عطش آلوده و آتش بارم
. سبز کن روح مرا با نفس سرشارت
. جز نگاه تو دگر دل به چه کس بسپارم
.
. گر که با ابر بگویی بشود بارانی
. می شود بار دگر عطر فشان گلزارم
. همچنان منتظر عشق تو و می بینم
. رگباری بزند سبز شود پندارم
.
. چلچله چون بدهد مژده بمن می آیی ؟ ؟
. می نشینم به سر راه تو گل می کارم [چشمک][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد