دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسید


Image result for ‫من کشته عشقم خبرم هیچ مپرسید‬‎

من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسید

گم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید


گفتند که: چونی؟ نتوانم که بگویم

این بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید


فردا سر خود می‌کنم اندر سر و کارش

امروز که با درد سرم هیچ مپرسید


وقتی که نبینم رخش احوال توان گفت

این دم که درو می‌نگرم هیچ مپرسید


بی‌عارضش این قصهٔ روزست که دیدید

از گریهٔ شام و سحرم هیچ مپرسید


خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟

دیدید که: خونین جگرم، هیچ مپرسید


از دوست به جز یک نظرم چون غرضی نیست

زان دوست به جز یک نظرم هیچ مپرسید


از دست شما جامه دو صد بار دریدم

خواهید که بازش بدرم هیچ مپرسید


با اوحدی این دیدهٔ‌تر بیش ندیدیم

بالله ! که ازین بیشترم هیچ مپرسید

نظرات 1 + ارسال نظر
فتانه س چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1398 ساعت 04:17 ب.ظ

#شعر_جهان

چهره ی تو روی صفحه ساعتم
حک شده است
روی دقیقه شمار و ثانیه شمارش!
چهره ی تو بر هفته ها، ماهها و سالهایم
حک شده است،
زمانی خصوصی برای من نمانده است
تو همه ی زمانِ من شده ای
،
باتو پادشاهی ِ کوچکم پایان یافته است
چیزی وجود ندارد تا به تنهایی صاحبش باشم
گلدانی نیست تا تنهایی مراقبش باشم
کتابی نیست تا تنهایی بخوانمش!
تو وارد فاصله ی چشمم تا کاغذ می شوی
واردِ لبانم و صدایم می شوی
تو بینِ سَرَم و بالشم هستی!
بینِ انگشتانم
و لای لباسم!

#نزار_قبانی
#ترجمه_شهاب_گودرزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد