ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بودآن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منمبا توام ای شعر ...
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهدمن تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام آزادمبی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیستتو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بیرحم ترین زاویهی ساطورمبا توام ای شعر ، به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گوش کنریشه به خونابه و خون میرسد
میوه که شد بمبِ جنون میرسدمحضِ خودت بمب منم،دورتر
میترکم چند قدم دورترحضرتِ تنهای به هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیختهدست خراب است،چرا سَر کنم
آس نشانم بده باور کنمدست کسی نیست زمین گیریام
عاشقِ این آدمِ زنجیریامشعله بکِش بر شبِ تکراریام
مُردهی این گونه خود آزاریامخانه خرابیِ من از دست توست
آخرِ هر راه به بن بستِ توستاز همهی کودکیَم درد ماند
نیم وجب بچهی ولگرد ماندمن که منم جای کسی نیستم
میوهی طوبای کسی نیستمگیجِ تماشای کسی نیستم
مزهی لبهای کسی نیستممثل خودت دردِ خیابانیام
مثل خودت دردِ خیابانیام
"علیرضا آذر"
ت.س.ل.ی.م !
پیشانی ات
پلاکارد شورشیان ست
که آزادی را با خط خورشید
برآن نوشته اند
و اندامت ، صلیبی که پیکر عشق را
برآن میخکوب کرده اند!
اگر گریبان بگشایی
زندانیانِ حبس ابد آزاد می شوند
و کبوترانِ گمشده پر می گیرند
باور نمی کنی اما
تمام سیاهان افریقا،برای انقلاب
در چشمهای تو
گِرد آمده اند...!
از من چه می خواهی که سالهاست
دست هایم را بالا برده ام
و منتظرِ شلیک ِ تو مانده ام؟!
دکتر یداله گودرززی
ماهرویا! در جهان آوازهی آواز توست
کارهای عاشقان ناساخته از ساز توست
هرکجا نظمی است شیرین قص های عشق توست
هر کجا نثریست زیبا، نامهای ناز توست
صد هزاران دل فدا بادا دلی را کو ز عشق
سال و ماه و روز و شب مشغول و شاهد باز توست
دلبرا! دلهای مردان جمله ملک غنج توست
گلرخا! جانهای پاکان جمله ملک ناز توست
هر کجا چشمیست بینا بارگاه عشق تو
هر کجا گوشیست والا، عاشق آواز توست
سنایی (۵۳۵ قمری)
من در این شب که بلند است به اندازهی حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم میآید
من در این شب که بلند است به اندازهی حسرت زدگی
شعر چشمان تو را میخوانم
چشم تو، چشمهی شوق
چشم تو، ژرفترین راز وجود
حمید مصدق (۱۳۱۸- ۱۳۷۷ شمسی)
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر،
رونقی دیگر هست.
حمید مصدق (۱۳۱۸- ۱۳۷۷ شمسی)
سلام
ممنونم بخاطر اشعار زیبایی که نوشتین
خیلی وقته میگذره از رفتنت
و دور شدی با هر قدمت
مدتی میگذره از نبودنت
ببین چطور تو رو ازم ربودنت
بی وفا با من چه کردی
منو با تنهایی ها آواره کردی
بگو چی شد که بی وفا شدی با من
بگو چی شد اون خاطراتت رو با من
بگو چی شد از یاد تو رفتم دیگه
چطوری شد دلدار تو نیستم دیگه
یاد اون روزهای رفته خاطراته پینه بسته
چشای خیس منو دوباره بسته
بی وفا با من چه کردی
سلام
مرسی
اینو خودتون گفتین؟
تاریکی شب
در انتهای قصه ی زندگی
زیباترین خاطراتش را ورق میزند
و دلم
گاهی خودش را بغل میکند
و از درد دلتنگی
ناله کشان
فریاد نبودنت را سر میدهد
شب که میشود به ستاره ها مینگرم
چشم هایم به درخشان ترینشان خیره میشوند
ناگهان بغض تنهایی گلویم را چنگ زنان پاره میکند
یادش بخیر
در شب
با هم
به دنبال آنان می گشتیم
و برق چشمان یک دیگر را به آنها میچسباندیم
و تا صبح
در
افق یک دیگر محو میشدیم
#رامین_شاه_ولی
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیش از دل به کسی بستن بود
آن به هر لحظه تب دار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منم
از خودم :
((حاسد خویشان تو))
اکنون که در این میکده هستم
منِ سرگشته در این میکده مَستم
مست کهکشان چشمان تو هستم
تنم در میکدهُ و، خودم جای دِگر نشستم
من با تمام نفس و روانم،
قربِ پیکرِ زیبای تو هستم!
آری، من حاسد خویشان تو هستم! /:
تعلیل بر اینکه؛ آنها همجوار رخ رعنای تو هستند ُ
من از دور سَراسیمهُ و آنها حوالی قامت رعنای تو هستند
آیا این دادگریست که منِ بیواره و سودا،
عَزبْ در خلوت این ماتم کده هستمُ،
تویِ شُهره به دلربایی، قُرب خویشانُ و منم حاسد خویشانِ تو هستم! /:
سلام
بسیر عالی
ممنونم