ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روح سردرگم من
بوی جنگل دارد
و نگاه تو در آن
آتشی میکارد
چشم تو پنجرهی مرموزیست
کاش میدانستم
پشت این پنجره کیست
کاش میدانستم
چه کسی در تو اقامت دارد
کاش آتشی بودی و میسوزاندی
علف هرزهی تردیدم را
چشمهای بودی و میرویاندی
دانهی خفتهی امیدم را
عباس صفاری
فکر تو عایق سرمای من است
فکر کردم به صمیمیت تو ، گرم شدم
خنده کن خنده که با خنده ی تو
آفتاب از ته دل می خندد
شرم در چهره من داشت شقایق می کاشت
سفره انداخته بودیم و کنارش باهم
دوستی میخوردیم
حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت
باز هم حرف بزن
عمران صلاحی
هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم.
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم
عمران صلاحی
خاتون
کلام تو
سنگ را آب میکند
خواب را خواب و ایوان را پر از مهتاب
در کلام خود شناوری
چون شکوفه ی سقید ماه در چشمه
بیابان خویشتنی
چون فواره ای در حوض نقره
تورا در کلامت میچینم
تورا در کلامت می بویم
خاتون تو میدانی میان شاخ و برگ قصه ها
پرنده وار بخوانی
تو میتوانی
آتشی را به آتشی دیگر خآموش کنی
تو می توانی از ما بلا بگردانی
مرگ چنان گوش به قصه ات میسپارد
که از کار خویش باز میماند
خاتون شبی خوش است
میخواهم
گیسوانت را بشنوم
لب میگشایی
نسیم شبانگاه
سراپا گوش میشود
کلام تو سرانجام
آغوش میشود
عمران صلاحی