بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
تو که شاعری بگو عشق چیه ؟ اگر سی سال پیش پرسیده بودی از هر آستینم برایت چند تعریف آماده و کامل که مو لای درزش نرود بیرون می کشیدم
در این سن و سال اما فقط می توانم دستت را که هنوز بوی سیب می دهد بگیرم و بازگردانمت به صبح آفرینش از پروردگار بخواهم به جای خاک و گل و دنده ی گمشده من این بار قلم مو به دست بگیرد و تو را به شکل آب بکشد رها از زندان پوست و داربست استخوان هایت و مرا به شکل یک ماهی خونگرم که بی تو بودنش مصادف با هلاکت بی برو برگرد