دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چه می دانستم پاییز موسم رفتن است

برگ ریز درختان را از خدا می خواستم
تا خش خش مرگشان در زیر پاهایمان را
خاطره کنم
چه می دانستم پاییز موسم رفتن است
بیگانه از هر کس
و آشنای با تو
غم بی کسی نداشتم که تو بودی
چه می دانستم پاییز موسم رفتن است
خیال ساختن آتشم نبود در همه سرمای سال
تو بودی
گرم بودی! گرم تر از روزهای تابستان
چه می دانستم پاییز موسم رفتن است
چه می دانستم بعد تو پاییز فصل مردن است
چه می دانستم
....
کاش همیشگی بود تا

از پاییز هم گریزان نمی شدم

نظرات 2 + ارسال نظر
BeLLOna شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.gong.blogsky.com

گیرم که روزهای دلم

با خیال تو تقویم می شود

با اتّفاق دست های خالیم

چه می کنی ؟!

BeLLOna شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.gong.blogsky.com

سلام قبلا اومدم خوندمت اما با نام آنا
اون وبلاگم رو حذف کردم
و جدید زدم
نمی دونم یادت هست یا نه
اما با دیدن اسمت یادم اومد
خوش باشی
زیبا می نویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد