دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من ویک دنیا خاطره.....

دوباره تنها شدم، دوباره دلم هوای تو را کرده است،

خودکارم را از ابر پر می کنم وبرایت از باران می نویسم.

دوباره میخواهم به سوی تو بیایم.

تو را در کجا می توان دید؟

در آواز شباویز های عاشق؟ در چشمان یک آهوی مضطرب؟

در شاخه های یک مرجان قرمز؟

در سلام یک دختر بچه ای که تازه نام تو را یاد گرفته است؟

دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند، برای تو نامه بنویسم.

و تو نامه را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه غریبان جهان بفرستی.

ای کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم.

می ترسم روزی نتوانم بنویسم و

دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هر گز به دنیا نیایند.

می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه سرود قلبم را نشنود.

می ترسم نتوانم بنویسم و

آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .

دوباره شب، دوباره طپش این دل بی قرارم.

دوباره شب،

دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ابرهای عالم پر نمی شود.

دوباره شب،  دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته است.

دوباره شب، دوباره تنهایی، دوباره سکوت،

دوباره من ویک دنیا خاطره.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد