دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بی من، کجایی؟

کجایی مسافر دوردست ها

دلم تنگت است

و این دلتنگی را با تمام وجود فریاد می زنم

فریاد می زنم که چشم به راه آمدنت هستم


کجایی ای مسافر خسته ی من
چرا رد پایت را حس نمی کنم
چرا نشانه هایت را گم کرده ام؟
بی من چگونه روزگار می گذرانی؟
آیا تن خسته ات را مرهمی هست؟
آیا دستی نوازشت می کند؟
یا بوسه ای هست تا آرام شوی؟

دستهایت امن تو را
در این عصرهای بارانی
کنار این عادت همیشگی کم دارم

در این غروب های سرد زمستانی
جایت در کنارم خالیست
در کدامین جاده در حرکتی
که تو را اینگونه دور می پندارم؟

کجایی مسافر لحظه های من
بی تو این شبها همچون هزار و یک شب می گذرد
پس کی بازمی گردی به آغوش این عشق ممنوع ؟؟؟
دلم هوای تو را دارد
مرا بی خبر مگذار....

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:16 ب.ظ http://fekreajib.blogsky.com




« و سوختن

در آتشی که تو بر پا می‌کنی

لذتی‌ست

چون روشن کردن سیگار با خورشید »

لابد !

گروس عبدالملکیان


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد