دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خانه مادر بزرگ

هنوز خانه مادر بزرگ یادم هست
حیاط, حوض, درخت سترگ یادم هست
هنوز قصه شنگول و حبه انگور
فریب و حقه ی آن روز گرگ یادم هست

کنار باغچه مادر بزرگ ریحان داشت
... همیشه یک سبد از آن برای مهمان داشت
پسین هر شب جمعه, حیاط آب زده
و عشق بود که در آن حیاط جریان داشت

خلاصه زندگیش پر ز غنچه های امید
دلی که گر چه غم آلود بود, می خندید
و آن نگاه قشنگش پر از تماشا بود
درست مثل اقاقی, شبیه یاس سپید

چه زود بود که لبخند بر لبش ماسید
عروسکم کمی از اتفاق می ترسید
خلاصه قصه مادر بزرگ من این بود
... و یک کلاغ که هرگز به خانه اش نرسید

مریم وزیری
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد