دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نقاب

پشت این نقاب خنده

پشت این نگاه شاد

چهره ی خموش مرد دیگریست

مرد دیگری که سالهای سال

در سکوت انزوای محض

بی امید بی امید بی امید زیسته

مرد دیگری که پشت این نقاب خنده

هر زمان به هر بهانه

با تمام قلب خود گریسته

...

مرد دیگری نشسته پشت این نقاب شاد

مرد دیگری که روی شانه های خسته اش

کوهی از شکنجه های نا رواست

مرد خسته ای که دیدگان او

قصه گوی قصه های بی صداست

پشت ابن نقاب خنده

بانگ تازیانه میرسد به گوش :

صبر , صبر , صبر , صبر

وز شیارهای سرخ

خون تازه میچکد همیشه

روی گونه های این تکیده ی خویش

....

مرد دیگری نشسته , پشت این نقاب خنده

با نگاه غوطه ور میان اشک

با دلی فشرده در میان مشت

خنجری شکسته در میان سینه

خنجری نشسته در میان پشت

...

کاش میشد از میان این ستارگان کور

سوی کهکشان دیگری فرار کرد

با که گویم این سخن که درد دیگریست

از مصاف خود گریختن

وین همه شرنگ گونه گونه را

مثل آب خوش به کام خویش ریختن

ای کرانه های جاودانه نا پدید

این شکسته ی صبور را

در کجا پناه میدهید؟

پشت این نقاب مرد دیگریست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد