دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چه سخت گذشت

چه سخت گذشت تا بفهمم بودنم را و چه ساده میگذرد رفتنم،

اما در این بودن و رفتن به من یاد دادی عاشق باشم

چه زود گذشت آن زمان که مرا درس عشق دادی و محبت را ضمیمه

وجودم کردی و در پیوست نهادم حک نمودی:

دوست بدار و عاشق باش

آری تو در وجودم دوست داشتن را به ودیعه نهادی

چگونه ستایش کنم تو را که ناتوانتر از آنم که برای تو بنویسم

و چه زود گذشت بودنم و زود میرود رفتنم

میدانم میروم ومیدانم که باید بروم

اما به کدامین منزل بیاسایم

بسیار دوستت دارم، من عاشقم مهربان

آخر تو به من آموختی عشق را، اگر من اکنونم به عشق آمیخته است

چون تو مرا کشاندی .

پس چرا احساس میکنم دیگر دوستم نداری

نمیدانم ........... شاید اشتباه میکنم

چون تا زمانی که تو در قلبم هستی، من امیدوارم .

اما هر جا بروم عشق توست و این شادیم را افزون میکند 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد