دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

قاصدک

قاصدک غم دارم   غم آوارگی و دربدری

 

غم تنهایی و خونین جگری

 

قاصدک وای به من، همه از خویش مرا می‌رانند

 

همه دیوانه و دیوانه‌ترم می‌خوانندمادر من غم‌هاست

 

مهد گهواره من ماتم‌هاستقاصدک دریابم! روح من عصیان زده و  

طوفانیست.

 

آسمان نگهم بارانیست- قاصدک غم دارم-

 

غم به اندازه‌سنگینی عالم دارم

 

قاصدک غم دارم،غم من صحراهاست افق تیره او ناپیداست

 

قاصدک، دیگر از این پس منم و تنهایی و

 

 به تنهایی خود در هوس عیسایی و به عیسایی خود منتظر  

معجزه‌ای غوغایی.

 

قاصدک! زشتم من، زشت چون چهره سنگ خارا 

 

 زشت مانند زال سفید

 

قاصدک حال گریزش دارم

 

می‌گریزم به جهانی که در آن پستی نیست

 

پستی و مستی و بد مستی نیست

می‌گریزم به جهانی که مرا ناپیداست

 

شاید آن نیز فقط یک رویاست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد