دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

وداع

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شھر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دھم از رنگ نگاه
شستشویش دھم از لکه عشق
زین ھمه خواھش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرھیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد