دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

گل یخ

با شاخه ی گل یخ
 از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
 آن وام کهنه را به تو پس می دهم
 تا همسفر شوی
 با عابران شیفته ی گم شدن
 شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من
 شهری که در ستایش زیبایی
 دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی
 لب می زنم
 و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
 مهر تو را به قلب تو پس می دهم
 آری قسم به ساعت آتش
 گم می کنم اگر تو پیدا کنی
 این دستبند باز شد اینک
 از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست

محمد علی سپانلو


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد