دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

عزیز

خاطراتی روشن

کودکی,خانه ی گرم

ردپایی در برف

از دل بارش یخ کرده و سرد

مادرم می آید

سبزی آش به دست

کوبه ی در را آهسته گرفت

تا که آشفته نگردد خوابم

هشتی و حوض و تبسم بر لب

شربت سینه و دستی لرزان

کرسی گرم و سماور روشن

گالش مشکی او خیس شده ست

شال خود را به کسی بخشیده

سرفه ام می گیرد

گوشه ی لپ خودش می زند او

آش شوربا و کمی شربت و یک عالمه عشق

مشق من را هم آهسته نوشت

چادر خیسش را روی پیشانی تبدار گذاشت

دست یخ کرده ی پر مهرش را میبوسم

و به او می گویم

دوستت دارم عشق,نروی از یادم

نور شمعی و نخوابیدن تا وقت سحر

و اذان ,سجاده ی او,سرفه ی من

خاطراتی از عشق

کودکی ,خانه و آرامش گرم

یاد ایام عزیزی که چنان برق گذشت

اینک کنار ماست

او با نگاه به لب های بسته ام,تب می کند هنوز

با قامتی شکسته ز طوفان روزگار

باچشم های بی فروغ

با دست های نحیف که خشکند و بی رمق

اینجا کنار ماست

می بافد او هنوز,با عشق گیسوان دخترکان عزیز را

آشی که می پزد,همه جا بوی عاشقی ست

می داند او,آنچه تو گم میکنی کجاست

دیگر به سجده ی قامت او خم نمی شود

آری نشسته ,به خدا می برد نماز

هرگز چنین مباد,نباشد کنار ما

با او خدا,به خدا,در کنار ماست

او راز دار مگو های در گلوست

او در کنار سفره ,یاد حیاط است و یا کریم

او مادرانه نفس می کشد هنوز

دیشب,دوباره پتو روی من کشید

حاجت اگر کنم,نگفته به او,خدمت خداست

پولی به لای مصحف و ذکری بر روی لب

با عشق,پیش خدا چانه می زند

استاد عاشقی است

آری,عزیز,بنده ی حاجت روای اوست

آه,ای ستون زندگی ام

مادرم

        عزیز  

 

شاعر:کیوان شاهبداغی

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ق.ظ http://fekreajib.blogsky.com

کی میتوان جبران کرد مادر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد