دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

همسایه ی گل ها!

باز در خاطر من زنده شده

یاد آن روز که آنجا بودیم

توی آن کوچه بن بست قشنگ

همه همسایه ی گلها بودیم

روی قالیچه ی بی بی همگی

عصرها پای سماور بودیم

مثل گنجشک و کبوترها ,در

سایه ی کاج و صنوبر بودیم

بی بی آهسته "دوبیتی" می خواند

آسمان دلش آبی می شد

عطر یاس لب دیوار پر از

غم پنهانی بی بی میشد

حیف رفتیم از آنجا و... فقط

در دلم خاطره هایش باقی است

توی این کوچه در این خانه ی تنگ

خبر از کاج و صنوبرها نیست

من اینجایم و در جای دگر

دل من ساکت و تنها مانده

توی آن کوچه بن بست در آن

خانه ی کاه گلی جا مانده *افسانه شعبان نژاد*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد