ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دل گرفته را به چه نام خوانم
که بغض گونه هایش را بارانی نکند؟
اشک شوق دیدگان را چه اسان رسوا میکند
نمیدانم تو کیستی
ولی وقتی به چشمانت خیره شدم
مثل کودکی در مانده در صحرای بارانی دلت
, دستانم بی پناهی را در اغوش کشید!
من تو را نشناختم ولی خودم را چه خوب شناختم
من گمشده ی دیدگان معصومت بودم!
چقدر سکوت تلخ مهربانه ات برایم مرگ بار بود!
در شبهای بارانی دلم هوای پرسه زدن میخواهد
از دست این روزگار!
از این دنیای روی اب دلم به تنگ امده است