بی تو در خلوت خود شب همه شب بیدارم
آه… ای
خفته که من چشم به راهت دارم
خانه ام ابری و چشمان تو همچون خورشید
چه کنم؟ دست خودم نیست اگر می بارم
کم برای من از این پنجره ها حرف بزن!
من بدون تو از این پنجره ها بیزارم
این که شیرین شده غم خوردن من نیست عجیب
که از اندوهِ نگاهی عسلی سرشارم
جان من هدیه ی ناچیزی ست تقدیم شما
گرچه در شأن شما نیست همین را دارم
کاش می شد که در این خانه شبی از شب ها
دست در دست تو ای خوبترین! بگذارم
من که تا عشق تو باقی ست زمینگیر توام
لااقل لطف کن از روی زمین بردارم!
*دکتر یدالله گودرزی*
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1395 ساعت 02:16 ب.ظ
آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستیِ رویا نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از دردِ دلم زان عشقِ جانفرسا نبود
کاش می شد که در این خانه شبی از شب ها
دست در دست تو ای خوبترین! بگذارم
سپاس از این شعر زیبا