بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
از اشمیت زیاد خوانده ام....
و چقدر زیباست.
و عشق
ما را
در همهمه ی زندگی
تنها خواهد گذاشت
هییییییی
به جام مخملی گل شراب شبنم ریخت
همان کسی که به باران رسید ونم نم ریخت
به سان زلزله آمد، مهیب و ویرانگر
و خشت خشت دلم-آن بنای محکم- ریخت
مگر چه چیز مهمی زجان من می خواست
که طرح زندگی ا م را عجیب ومبهم ریخت
به جرم خوردن انگور یا که گندم بود
تمام آنچه که از چشم های آدم ریخت
تمام آبروی من که حاصل من بود
میان مردم این روزگار کم کم ریخت
اگر چه زندگی ام سوخت باز خوشحالم
که آن زمانه وحشت گذشت وترسم ریخت...
#شهاب_گودرزى1371
#کانال_شعر_آنک
@Aanak_poem