ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
ماجرای عشق ما یک اتفاق ساده نیست
قصه این عشق های پیش پا افتاده نیست
عشق ما با التهابی از جنون آمیخته ست
چون هوسناکی مشتی مردم واداده نیست
با جنون و التهاب عاشقی مانند من
بی گمان معشوق بودن آن چنان هم ساده نیست!
در تلاطم های اقیانوس پر طوفان عشق
پای واپس می کشد موجی که طوفان زاده نیست
گام هایم با تو هر دم در شروعی تازه اند
پیش رو جز وسعت بی انتهای جاده نیست
عطر زلفت در تن گلهای وحشی ریخته ست
ناز چشمت در نگاه آهوان ماده نیست
با تو باید تا افق های رهاتر پر کشید
آه ، بال من برای پرزدن آماده نیست
محمدرضا ترکی
لعنت به تو
که بی رحم ترین سلاح کشتار جمعی دنیا
چشم توست
لعنت به تو
که نفرینی ترین بوسه ی جهان را داری
لعنت به تو
که وقتی عاشق می شوی
به خودت هم رحم نمی کنی
و نفرین به من
که در برابر همه ی اینها
تاب می آورم
ما
شیطانی ترین سرنوشتِ عاشقانه را
به خدا
تحمیل کرده ایم
افشین یداللهی
تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی
مقایسه تو را
از پا در خواهد آورد
من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام
تو
دیگر
خوب نخواهی شد
افشین یداللهی
در آن دمی که باده شوی جام می شوم
وقتی پیاله ، من همه تن کام می شوم
در کوچه باغهای نشابور چشم تو
انگار مست باده خیام می شوم
آن گرگ وحشی ام که به صحرای عاشقی
چون آهوان صید شده رام می شوم
هر چند پای می کشم از دام این جنون
مقهور دست عشق سرانجام می شوم
حس می کنم بدون تو ، بر دار بی کسی
روزی هزار مرتبه اعدام می شوم
جادوی چشم توست که در شعله های آن
من با تمام پختگی ام خام می شوم
تو محو این حلاوت احساس می شوی
من مات آن طراوت اندام می شوم
بی تاب دیدن تو و دیوانه تر شدن
هر شام ماه تب زده بر بام می شوم
پایان التهاب تو آرامش من است
آرام می شوی تو و آرام می شوم
محمدرضا ترکی
عاشقی برای ما
همیشه
کوچههای بسته
گامهای خسته بود
سالهای سال
سوختیم و ساختیم
در شب فراق یا تب وصال
بیامان گداختیم
هرچه میرویم
عشق مثل یک سراب
از برابر نگاه ما
ناپدید میشود
گیسوان ما
مو به مو
سپید میشود
گریه میکنی که نیستم
بغض میکنم که نیستی
مثل روزهای کودکی
که با تمامی دلم
برای یک مداد گمشده
یک دوچرخه
یک عروسک شکسته
می گریستم
ما هنوز کودکیم و قلبهای ما
هنوز کوچک است
عاشقی برای ما ، قصّهی همان عروسک است
کاش ما بزرگ میشدیم و عشقها
پا به پای ما بزرگ میشدند
خستهام
از هر آنچه از قبیل عادت است
کو کجاست
آن چه بینهایت است ؟
محمدرضا ترکی