بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
تلاقی بشکوهِ مِه و معمایی
تراکم ِ همه ی رازهای دنیایی
به هیچ سلسله ی خاکیان نمی مانی
تو از کدامین دنیای تازه می آیی ؟
عصیر دفتر « حافظ » ؟ شراب شیرازی ؟
چه هستی آخر ؟ کاین گونه گرم و گیرایی ؟
تو از قبیله ی سوزان آتشی شاید
چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی
مرا به گردش صد قصّه می برد چشمت
تو کیستی ؟ ز پری های داستان هایی ؟
حسین منزوی