دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

چه که خوب یافتمت

Image result for ‫نماد تیر و آذر‬‎

دیروز وقتی کنارت بودم

احساس پرنده ای را داشتم که در کنار آدم ها

امنیتی وصف ناپذیر داشت!

احساس گلی را که چیده نشد

و جاماند از گلفروشی ها و گلدان های بلورین

حس می کردم درختی خوشبختم

که جاده، دیگر از او عبور نخواهد کرد

و گاه خودم را رودی آزاد می دیدم

بی هیچ  سد و معبری

دیروز وقتی کنارت بودم 

چون جشنِ روزهایِ استقلال،

احساس شادمانی می کردم!

چون بزرگداشت سربازی ملی، احساس غرور

و طالع ام به شکلی ستودنی 

داشت رقم می خورد 

  چه خوب که یافتمت

دیروز احساس آدمی را داشتم 

که حالا،  آدمیان را دوست دارد

و عشق بی آنکه بفهمم 

اندوه و تنهایی ام را

سرزنش کنان

به دور دست ها فرستاده بود.

 

"حمید جدیدی"

تو را دوست دارم آن‌سان که هرگز کسی را دوست نداشته‌ام

Image result for ‫تو را دوست دارم آن‌سان که هرگز کسی را دوست نداشته‌ام‬‎
تو را دوست دارم
آن‌سان که هرگز کسی را دوست نداشته‌ام
و دوست نخواهم داشت
تو یگانه هستی و خواهی ماند
بی هیچ قیاسی با دیگری

این حس چیزی است آمیخته و عمیق
چیزی که تمامِ ذراتم را دربرمی‌گیرد
تمام امیال‌ام را ارضاء می‌کند
و تمام غرورهایم را نوازش

این را حس می‌کنی ؟
گر چه تن‌هایمان دور هستند
اما روح‌هایمان همدیگر را لمس می‌کنند
روحِ من اغلب با روحِ توست

این رخنه فقط در نمایش‌های کهن روی می‌دهد
بدین ترتیب که با فشردنِ یکی بر دیگری
یکی در دیگری فرومی‌رود

آیا تو صاحبِ هرآن‌چه که لازم است
تا من دوستت بدارم نیستی ، تن ، فکر ، محبت ؟
تو روحِ ساده‌ای داری و ذهنی قوی
خیلی کم «شاعرانه» هستی و بی‌اندازه شاعر

در تو هیچ‌چیز نیست جز خوبی
و تو تماماً همانندِ سینه‌ات هستی
سفید و دلپذیر برای لمس کردن
چیزهایی که من داشتم، ارزشِ تو را نداشتند
و شک دارم آن چیزهایی که آرزو کرده‌ام
ارزش‌ات را داشته باشند

گاهی سعی می‌کنم چهره‌ات را
آن‌هنگام که پیر خواهی شد تصور کنم
و به نظرم می‌آید که
همان‌قدر دوستت خواهم داشت و شاید بیشتر

اما هرگز نباید به خوشبختی اندیشید
این موضوع شیطان را جذب می‌کند
چون اوست که این ایده را ابداع کرده
تا نوعِ بشر را خشمگین کند

در واقع تصورِ بهشت از تصورِ جهنم دوزخی‌تر است
فرضِ یک خوشبختیِ کامل
یأس‌آورتر از فرضِ عذابی بی‌وقفه است
چون مقدّر است که هیچ‌گاه به آن نرسیم

خوشبختانه ما چندان نمی‌توانیم آن را تصور کنیم
این چیزی است که ما را تسلی می‌دهد
عدمِ امکانِ چشیدنِ شهد
شرابِ قرمز را برایمان خوب جلوه می‌دهد

"گوستاو فلوبر"