ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سوار زورق بی بادبان در به دری
دوباره عزم کجا داری ای دل سفری ؟
تو را قرار همیشه است با سفر ، نه مگر
بگندد آب اگر با سکون کند سپری ؟
دل من ! آی ! حذر کن که بحر رام پسند
به صخره هات نکوبد به جرم خیره سری
چو رهسپار به دریای بی کرانه شوی
حذر ! که ره نزنندت فسون غول و پری
حذر کن که موج بلا ، در کمین نشسته تو را
که تخته بشکندت چون ز ورطه می گذری
به بوی خون چه به گردت زنند حلقه ی مرگ
چگونه می رهی از کام کوسه گان جری ؟
حذر کن از شب توفان و مه که گم نشوی
که جادُوان نبرندت ز ره به عشوه گری
حذر که زین نگذارد تو را به گُرده ی جان
دوالپای زمان ، باز هم به خبری
به جست و جوی کدامین جزیره خواهی رفت ؟
در این قلمرو از نام و از نشانه بری
جزیزه نیست نهنگی که خفته بر آب
به هوش باش ، فریب دوباره اش نخوری !
"حسین منزوی"