هر چه با خود داشتم از من گریزان می رود
راحت دل می رود، دل می رود، جان می رود
بامدادان خوشدلی بار سفر بربست و رفت
اینک امید از پی اش زار و پریشان می رود
بام و روزن نیز گویی پر گرفت از شوق راه
کوی و برزن می خزد بر خاک و بی جان می رود
باد را اینک سرود از دور می آید به گوش
زار می خواند به ره کاین می رود آن می رود
می روم کز همدمی یابم نشان وز ماتمم
سایه پیشاپیش من افتان و خیزان می رود
هر چه گرد خویش می بینم وفاداری نماند
ای شب غم پایدار اکنون که جانان می رود
پرویز ناتل خانلری
جمعه 25 اسفندماه سال 1396 ساعت 10:35 ب.ظ