دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

Image result for ‫عمرم گذشت و توام در سری هنوز‬‎
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز

چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز

هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان

در چشمم از تمامی خوبان، سـری هـنـوز

سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!

عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز

بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی

شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز

ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!

از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز

آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را

در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز

وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را

بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز

"حسین منزوی"

همواره عشق بی خبر از راه می رسد

Image result for ‫همواره عشق بی خبر از راه می رسد‬‎

همواره عشق بی خبر از راه می رسد

چونان مسافری که به ناگاه می رسد


وا می نهم به اشک و به مژگان، تدارکش

چون وقت آب و جاروی این راه می رسد


اینت زهی شکوه که نزدت کلام من

با موکب نسیم سحرگاه می رسد


با دیگران نمی نهدت دل به دامنت

چندان که دست خواهش کوتاه می رسد


میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم

تا آهوی تو کی به کمینگاه می رسد!


هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شب

وقتی که سیب نقره ای ماه می رسد


شاعر دلت به راه بیاویز و از غزل

طاقی بزن خجسته که دلخواه می رسد


"حسین منزوی"