بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
درباره من
من نشانی از تو ندارم،اما نشانیام را برای تو مینویسم:
در عصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن،وارد کوچه پس کوچههای تنهایی شو!
کلبهی غریبیام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگیام،
در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق انتظار است،
پشت دیوار دردهایم نشستهام..........
ادامه...
ای خیابان دراز پُرملال
کوچه کوچه می روم سوی زوال
مثل بُهت برجهای هندسی
پُر ز رخوت، خالی از هر شور و حال
روز و شب در من نبرد خیر و شرّ
زیر پا له می شوم در این جدال
گاه می گوید به من همزاد من
بس کن این دعوا، رها کن، بی خیال!
باز امّا این تناقض ها، مرا
می کشاند تا بلندای مَحال
ای دهان آتشین! کاری بکن
می روم از دست ای فریاد لال!
هست آیا حرف ها را پاسخی؟!
من سکوتم، با دهانی از سؤال!
دکتر یدالله گودرزی