زیبا ! برای خاطر پروانه ها بمان
با لهجه ی غریب صدایت غزل بخوان
شفاف و روشن است صدای زلال تو
چون خنده های ساده و معصوم کودکان
عمرم به جستجوی تو گم شد در این سکوت
ای کیمیای گمشده ! نایاب بی نشان
ای هفت پشت خاک تو از نسل آبها
چه نسبتی است بین تو با هفت آسمان؟!
مردم میان دوزخ غربت هزار بار
پس کی بهشت گمشده را می دهی نشان ....
تو بهترین بهار زمینی دراین خزان
زیبا ! بمان برای همیشه بمان ،بمان !
یدالله گودرزی
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1396 ساعت 12:48 ب.ظ
« سهم من »
آخرین شعر افشین یداللهی
سهمِ من از روز نخستین سوختن بود
آتشفشان یک شعله از احساسِ من بود
روحم درون بسترِشب پرسه می زد
روح غریبی که گریزان از بدن بود
شیطان درون تار و پودم رخنه می کرد
در فکرِ توفانی میان جانِ من بود
در قلبِ من انبوهی از گوگرد می سوخت
در جان من اندوهی از عهدِ کهن بود
می آمد از آنسوی شب در هاله ی نور
آن کس که عریانی برایش پیرهن بود
پیچیده در شولای مه می آمد از دور
چون سایه ی لرزانی از رقصِ کفن بود
می آمد و ماری درون آستین داشت
می آمد و در سینه ، روحِ اهرمن بود
چون پنجه های مرگ بر من سایه انداخت
شیطان نبود، آن شکلِ وهم آلود، زن بود...!
#افشین_یداللهی