دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

Image result for ‫برگی شده   افتاده ام از شاخه به کویی‬‎

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

آن به هر لحظه‌ی تب‌دار تو پیوند منم

آنقدر داغ به جانم که دماوند منم


با توام ای شعر ...


و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد

من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بند توام آزادم

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست

گل تو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیست

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم

زیر بی‌رحم ترین زاویه‌ی ساطورم


با توام ای شعر ، به من گوش کن

نقشه نکش حرف نزن گوش کن

ریشه به خونابه و خون می‌رسد

میوه که شد بمبِ جنون می‌رسد

محضِ خودت بمب منم،دورتر

می‌ترکم چند قدم دورتر


حضرتِ تنهای به هم ریخته

خون و عطش را به هم آمیخته

دست خراب است،چرا سَر کنم

آس نشانم بده باور کنم

دست کسی نیست زمین گیری‌ام

عاشقِ این آدمِ زنجیری‌ام

شعله بکِش بر شبِ تکراری‌ام

مُرده‌ی این گونه خود آزاری‌ام


خانه خرابیِ من از دست توست

آخرِ هر راه به بن بستِ توست

از همه‌ی کودکیَم درد ماند

نیم وجب بچه‌ی ولگرد ماند


من که منم جای کسی نیستم

میوه‌ی طوبای کسی نیستم

گیجِ تماشای کسی نیستم

مزه‌ی لب‌های کسی نیستم

مثل خودت دردِ خیابانی‌ام

مثل خودت دردِ خیابانی‌ام

 

"علیرضا آذر"

 

گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم...


Image result for ‫برگی شده   افتاده ام از شاخه به کویی‬‎

فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی

فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی

آزاد بنده‌ای که بود در رکاب تو

خرم ولایتی که تو آن جا سفر کنی

دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ

یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی

ای آفتاب روشن و ای سایه همای

ما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی

من با تو دوستی و وفا کم نمی‌کنم

چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی

مقدور من سریست که در پایت افکنم

گر زان که التفات بدین مختصر کنی

عمریست تا به یاد تو شب روز می‌کنم

تو خفته‌ای که گوش به آه سحر کنی

دانی که رویم از همه عالم به روی توست

زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی

گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم

آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی

شرطست سعدیا که به میدان عشق دوست

خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی

وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم

تا از خدنگ غمزه خوبان حذر کنی

ندانم کجا می کشانی مرا

Image result for ‫ندانم کجا می کشانی مرا‬‎

ندانم کجا می کشانی مرا

سوی آسمان، یا به خاموش خاک


نِیم در هراس از تو ای ناگزیر

ندانم کجا می کشانی مرا...


ندانم کجا، لیک دانم یقین

کزین تنگنا می رهانی مرا...


ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا


سوی آسمان، یا به خاموش خاک و یا جانب نیروانا* و نور


کجا می کشانی، نهانی مرا...

ز سنگینی کوله بار وجود


سبک داری ام دوش و آسوده سار

بری سوی بی سوی خویشم نهان


چه بزمی ست این میهمانی مرا...

نقابیت بر روی و همراه من


همی آیی و با تو تنها نِیم

ولی کاش می شد بدانم کجا


نقابت ز رخساره یکسو شود

در آن لحظه ی ناگهانی مرا...


ندانم کجا می کشانی مرا

ندانم کجا می کشانی مرا...

 

"دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی"

مــرا جواب می کند سکوت چشم‌های تو

Image result for ‫مرا جواب می کند سکوت چشمهای تو‬‎
مــرا جواب می کند

سکوت چشم‌های تو

و بــــاز تنــگی نفس

و باز هــــم هوای تو

دوباره میزند به این

ســر جنون گرفته‌ام

دوبـــاره انقلاب من

دوبـــاره کودتای تـو....

" استاد شفیعی کدکنی"